جدول جو
جدول جو

معنی نوش تپه - جستجوی لغت در جدول جو

نوش تپه
ازتپه های تاریخی ناحیه ی سدن رستاق واقع در استرآباد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوشته
تصویر نوشته
پیچیده شده، برای مثال نوشته به دستار چیزی که برد / چنان هم که بستد به بیژن سپرد (فردوسی - ۳/۳۷۵)، درنوردیده شده، طی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
کتابت شده، مکتوب، سخن و مطلب مکتوب
نامه، قبض، رسید
کنایه از سرنوشت
کنایه از حتمی، مقدّر
فرهنگ فارسی عمید
(تَپْ پَ / پِ)
دهی از دهستان خدابنده لو بخش قروه شهرستان سنندج. واقع در 21000 گزی جنوب خاوری گل تپه و 3000 گزی خاور شوسۀ همدان به بیجار. کوهستانی و سردسیر و دارای 200 تن سکنه است. آب آن از چشمه وقنات تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و انگور و بادام و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. تابستان از طریق حسن قشلاقی اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان آتابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، در جنوب آبادی فوجم، در دشت معتدل هوائی واقع است و 165 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه گرگان، محصولش غلات و حبوبات و صیفی، شغل مردمش زراعت وقالیچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ / بِ)
دهی است از دهستان برگشلو بخش حومه شهرستان ارومیه. واقع در 6500گزی جنوب خاور ارومیه و 500 گزی جنوب شوسۀ ارومیه به مهاباد. جلگه و هوای آن معتدل و سکنۀ آن 900 تن است. آب آن از شهرچای و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون، انگور، حبوب و چغندر و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان لباس پشمی و جوراب بافی است. راه ارابه رو دارد و میتوان اتومبیل برد. دبستان نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان گورک بخش حومه شهرستان مهاباد. واقع در 40000 گزی جنوب مهاباد در مسیر راه شوسۀ مهاباد به سردشت. کوهستانی و هوای آن معتدل است و سالم و 90 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه جمالای و محصول آن غلات، توتون، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی آنان جاجیم بافی است. و راه آن شوسه و در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ مِ تَ)
محلی در ده میلی انچلی و در کنار شعبه قدیمی گرگان رود، کنار صحرای اصلی گرگان رود که با مصب رود یک میل و نیم فاصله دارد. (ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 129 چاپ جدید)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ / پِ)
ریش محرابی. مورچپه. لحیانی. تپه ریش. پرریش. بلمه. ریشو. درازریش. بزرگ ریش. آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد نه بسیار بلند. مقابل کوسج. (یادداشت مؤلف). رجوع به لحیانی و مترادفات دیگر شود
لغت نامه دهخدا
(چِ نُ فِ رِ)
دهی از دهستان خدابنده لو است که در بخش قیدار شهرستان زنجان واقع است و 517 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(قُ شِ تَپْ پِ)
دهی است از دهستان گوگلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، سکنۀ آن 200 تن. آب آن از رود خانه پنج ارخ و قنات. محصول آن لبنیات و برنج. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا مختصر بافتن پارچه های ابریشمی و نمدمالی است. راه مالرو دارد. این ده به مرزابانک نیز معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان چهاردولی بخش اسدآباد شهرستان همدان، سکنۀ آن 260 تن. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالی بافی است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(تَ پِ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان. دارای 594 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، میوجات، یونجه و شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2) ، گران شدن، سنگین شدن (مقدمۀ لغت میرسید شریف). بدرد آوردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). مایل گشتن آفتاب به آخر روز. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر). مایل بمشرق گردیدن (چنانکه سایه) ، خمیده و کج گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)،
{{حاصل مصدر}} کجی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَپْپَ / پِ)
دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندواب شهرستان مراغه واقع در 19هزارگزی شمال باختری میان دوآب و 12هزارگزی شمال شوسۀ میاندوآب به مهاباد. جلگه و معتدل و مالاریایی و دارای 341 تن سکنه است. آب آن از سیمین رود، محصول آنجا غلات و چغندر و شغل اهالی آن زراعت، صنایع دستی مردم آنجا گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ)
در ’مانائی’ جنوب دریاچۀ ارومیه که پادشاه ’هالدیا’ (خالدی) موسوم به ’منواش’ پس از تصرف ’پارسوا’ کتیبه ای در تاش تپه از خود باقی گذاشت. رجوع به تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 52 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ تَ / تِ)
پیچیده. درنوردیده. (برهان قاطع). نوردیده:
نوشته به دستار چیزی که برد
چنان هم نوشته به بیژن سپرد.
فردوسی.
، طی شده. گذشته. ماضی: از روزگار گذشته و قرن های نوشته. (ترجمه محاسن اصفهان ص 118)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
نوردیده طی شده. تحریر شده:جمع نوشتجات، نامه مراسله: (بخط او پس از آن نوشته ای بافتند که بتازی بدوستی نوشته بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
((نِ وِ تِ))
تحریر شده، نامه، مراسله، رسید، سند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
تالیف، مطلب، مکتوب
فرهنگ واژه فارسی سره
اثر، خط، دستخط، رقعه، رقیمه، عریضه، کاغذ، کتیبه، مراسله، مرقوم، مرقومه، مسطور، مکتوب، مندرج، منشور، نامه، نبشته
متضاد: گفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قطره آب، مجازا به معنی ناپدید شدن کسی یا چیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در فاصله ی دوازده کیلومتری جنوب غربی بندرگز که نام
فرهنگ گویش مازندرانی
بنفشه تپه، روستایی در جنوب بندرگز
فرهنگ گویش مازندرانی
پهن جمع شده ی اسب و الاغ در یک جا
فرهنگ گویش مازندرانی